عاقبت چاپلوسی
نوشته شده توسط : وحید زمانی

عاقبت چاپلوسی در دربار کریم خان زند کریم خان زند و مرد چاپلوس ∙برگرفته از کتاب هزار دستان نوشته اسکندر دلدم ∙ ∙کریم خان زند هر روز صبح علی الطلوع تا شامگاه برای دادخواهی ستمدیدگان و رفع ستم و احقاق حقوق مردم ، در ارک شاهی می نشست و به امور مر...دم رسیدگی می کرد . یک روز مردک حقه باز و چاپلوسی پیش آمد و همین که چشمش به کریم خان افتاد شروع به های و های گریستن کرده و سیلاب اشک از دیدگان فرو ریخت ∙ ∙او طوری گریه می کرد که هق و هق هایش اجازه سخن گفتن به او نمی داد . ∙ ∙شاه که خود را وکیل الرعایا می نامید دستور داد او را به گوشه ای ببرند و آرام کنند و بعد که آرام شد به حضور بیاورند . ∙ ∙مردک حقه باز را بردند و آرام کردند و در فرصت مناسب دیگری به حضور کریم خان آوردند . کریم خان قبل از آنکه رسیدگی به کار او را آغاز کند نوازش و دلجویی فراوانی از وی به عمل آورد و آنگاه ا خواسته اش جویا شد . آن مرد گفت : من از مادر کور و نابینا متولد شدم و سالها با وضع اسف باری زندگی کرده و نعمت بینایی و دیدن اطراف و اکناف خود محروم بودم تا اینکه روزی افتان و خیزان و کورمال خود را روی زمین کشیدم و به سختی به زیارت آرامگاه پدر شما رفته و برای کسب سلامتی خود ، متوسل به مرقد مطهر ابوی مرحوم شما شدم .∙ ∙در آن مزار متبرک آنقدر گریه کردم که از فرط خستگی ضعف ،‌بیهوش شده ، به خواب عمیقی فرو رفتم ! ∙ ∙در عالم خواب و رویا ، مردی جلیل القدر و نورانی را دیدم که سراغ من آمد و گفت : ∙ ∙ابوالوکیل پدر کریم خان هستم . آنگاه دستی به چشمان من کشید و گفت برخیز که تو را شفا دادم ! از خواب که بیدار شدم ،‌خود را بینا دیدم و جهان تاریک پیش چشمانم روشن شد ! این همه گریه و زاری امروز من از باب تشکر و قدر دانی و سپاسگذاری از والد ماجد شما بود ! ∙ ∙مردک حقه باز که باادای این جملات و انجام این صحنه سازی مطمئن بود کریم خان را خام کرده است ، منتظر دریافت صله و هدیه و مرحمتی بودکه مشاهده کرد کریم خان برافروخته شده ، دنبال د‍ژخیم می گردد ! ∙ ∙موقعی که دژخیم حاضر گردید کریم خان دستور داد

چشمان مرد حقه باز را از حدقه بیرون بکشد !∙ ∙درباریان و بزرگان قوم زندیه به دست و پای کریم خان افتادند و شفاعت مرد متملق و چاپلوس را کرده و از وکلیل الرعایا خواستند از گناه او در گذرد . ∙ ∙کریم خان که ذاتا آدم رقیق القلبی بود ، خواهش درباریان و اطرافیان را پذیرفت ولی دستور داد مرد متملق را به فلک بسته چوب بزنند ! ∙ ∙هنگامی که نوکران شاه مشغول سیاست کردن مرد حقه باز بودند کریم خان خطاب به او گفت : ∙ ∙ مردک پدر سوخته ! پدر من تا وقتی زنده بود در گردنه بید سرخ ، خر دزدی می کرد . من که مقام و مسند شاهی رسیدم عده ای متملق برای خوشایند من و از باب چاپلوسی برایش آرامگاهی ساختند ومقبره ای برپا کردند و آنجا را عنیان ابوالوکیل نامیدند . اکنون تو چاپلوس دروغگو آمده ای و پدر خر دزد مرا صاحب کرامت و معجزه معرفی می کنی ؟! اگر بزرگان مجلس اجازه داده بودند دوباره چشمانت را در می آوردم تا بروی برای بار دوم از او چشمان تازه و پر فروغ بگیری !! مردک سرافکنده و شرمسار به سرعت از پیش او رفت و ناپدید شد∙

 





:: موضوعات مرتبط: قصه هایی از دوستان , ,
:: بازدید از این مطلب : 974
|
امتیاز مطلب : 40
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : جمعه 13 اسفند 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/weblog/file/img/m.jpg
هاشم در تاریخ : 1391/9/14/2 - - گفته است :
مرسی کریم خان .
عالی بود وحید جون

/weblog/file/img/m.jpg
هستی در تاریخ : 1390/4/7/2 - - گفته است :
عالی بود... مرحبا بر کریم خان زند
کاش همه می تونستن این و بخونن آخه تا داریم آدمای چاپلوس...

/weblog/file/img/m.jpg
سهيلا در تاریخ : 1390/3/19/4 - - گفته است :
خيلي جالب بود از اون حالب تر عكس العمل دوست چرب زبون من بود گفت ادم گاهي مجبوره دل كسي رو به جابيارهS


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: